برای دیدن مریخ، به گوشه دنج ایران سری بزنید

اسمش را شنیده بودم ولی رمز و رازش را نمی دانستم. چهار بهار از عمرش گذشته است یا چهار بهار دارد؟ یا...

برای شرکت در نمایشگاه اقوام ایرانی راهی سفر شدیم، اوایل شهریورماه بود اما از نسیم خنک پاییز خبری نشده بود!
حرف و حدیث همراهان، خبر از هوای مطبوع و عالی در انتظار می داد و من بی هیچ تصویر قبلی و پیش زمینه ذهنی منتظر بودم تا 4 بهار مقصد را ببینم...
پرواز طولانی بود و در فرودگاه وقتی از هواپیما پیاده شدیم شوکه شدم! هوا ابداً گرم نبود اما شرجی خیلی زیادی داشت.
از لحظه ورود چهره های صاف و صادق و نگاه های غریب اما دوستانه موجی از انرژی مثبت را برایم به ارمغان آورد.
مردها اکثراً لباس سفید و زیبای بلوچی به تن داشتند انگار قبل از رسیدن ما، با آن چهره های گندمگون و این لباس، ساز رفاقت و دوستی شان را اینطور کوک کرده بودند!
به هتل رسیدیم و بعد از جابه جایی وسایل در جمع پر از مهربانی مردم دوست داشتنی چابهار معزز شدیم.
کنجکاوی مرا به کنار ساحل دریا کشاند، دریایی بی نظیر و بی اغراق زیبا، تنها ساحل اقیانوسی ایران را به رخ میکشاند.
چند دقیقه بیشتر زمان نمی خواست تا کفش کنان جریان سیال این زندگی را دریابم.
موج های کوچک ساحل که به پاهایم می خورد نوع متفاوتی از آرامش در رگ های تنم دویدن گرفت.
خورشید گوشواره وار از گوش آسمان آویزان بود؛ آنقدر نزدیک که گمان می کردی دست که دراز کنی در می یابی اش.
در خلوتی و سکوت زیبای دریا آرام گرفته بودم. حرکتی را کنارم احساس کردم. روی ماسه ها یک خانواده ی 5 نفره از خرچنگ ها به ترتیب بزرگ و کوچک آرام آرام مشغول راه رفتن بودند. باورم نمی شد زیبا، سلیم و نمکین، آرام آرام راه می رفتند. یادم افتاد این تصویر را در کارتون دکتر ارنست با همین جذابیت دیده بودم! شاید قایق شکسته آنها را به این ساحل آورده بوده و ما نمی دانستیم...
در ادامه سفر، راهی جاده ای به سمت بیرون شهر شدیم. جمع همراهان؛ تحت تأثیر زیبایی های بی نظیر و بکر چابهار به وجد آمده بودند و مشتاق دیدن زیبایی های بیشتر از پنجره اتوبوس مسیر را تماشا می کردند.
بعد از حدود 40 دقیقه با توقف اتوبوس فهمیدیم که مقصد خودش را زودتر به ما رسانده. 
پاهایمان با خاک آنجا غریبگی نکرد! ما همه اهلی آن دیار شدیم زود...
 نسیم خنک دریا می وزید روبه روی صورتم دریا یله دامنش را گسترده بود و آرام طنازی می کرد ولی پشت سرم...
از یک جاده خاکی رنگ، راهی یک ارتفاع تپه مانند شدیم از تپه که بالا رفتم و آن طرف که پایین رسیدم؛ خدای من باور نمی کردم یعنی می شود به فضا نرفت اما روی مریخ فرود آمد؟
من اگر با چشم بسته رسیده بودم بی شک گمان می کردم در یک سیاره دیگر پا گذاشته ام. اینجا را کوه های مریخی نام داده اند.
نشانی اش سر راست است. حدود 40 تا 50 كیلومتر بعد از چابهار به سمت بندر گواتر، كوه‌هایی در سمت چپ جاده دیده می‌شود كه به كوه‌ های مینیاتوری معروف‌ هستند. كوه ‌های مینیاتوری مناظری از كوه ‌های كره ماه را تداعی می‌كنند و به ‌دلیل شكل غیرطبیعی كه دارند بومیان منطقه به آن ‌ها كوه‌ های مریخی می‌ گویند. رنگ این كوه‌ها بین طوسی و سفید و جنس آن زبر و آهكی است. با این‌كه كوه ‌های مینیاتوری تقریبا فاصله زیادی تا دریا دارد می‌توانید گوش ‌ماهی‌های زیادی را آنجا پیدا كنید. فسیل ‌های صدف هم در این كوه ‌ها زیبایی منحصر به فردی دارند كه نشان می‌ دهد این منطقه هزاران سال قبل زیر آب بوده است. شیارها و تراش‌های زیبای این كوه‌ها هیچ‌گونه پوشش گیاهی ندارد. سعی كنید صبح زود یا عصر برای دیدن كوه‌ها بروید چون سایه‌ای پیدا نمی‌شود.
بروید و ببینید قبل از اینکه جنگ ستاره های دیگری آنجا اتفاق افتد...

زیبایی های وصف ناشدنی چابهار به همینجا ختم نمی شود؛ یکی از کهنسال ترین درختان انجیر معابد در گوشه ای از این شهر مخزن اسرار بی شمار مردمانی است که برای براورده شدن؛ آرزوهایشان را به شاخه های محکم این درخت گره زده اند.
در جایی دیگر از مختصات منطقه ازاد که فاصله بگیریم در شمال غربی شهرستان چابهار در دشت گسترده‌ای به نام کهیر پدیده عجیبی به نام گل فشان وجود دارد  که برای دیدنش باید روی  تپّه خاکستری‌رنگی که  به شکل مخروط ایجاد شده کمی پیاده روی کنید تا دریابیدش...
اینها همه به اضافه موج فشان و دریا بزرگ و جنگل های حرا و فرش مخملین خزه ها را که می بینید مطمئن می شوید که تکه ای از سرزمینمان مهد معجزات خداوندگار شده تا در برابر عظمت خلقتش سر تعظیم فرود آوریم ...
** درنا کسرایی
منبع: ماهنامه آغاز




امتیاز به خبر :